اوایل معلم شدنم بود که فهمیدم خیلی کم اشتها شده.یه روز سر سفره نشسته
بودیم.چند لقمه خورد و بلند شد که بره مدرسه. منم یه لقمه براش گرفتم و گفتم
با خودت ببر.خیلی خوشحال شد و لقمه رو گرفت و رفت.تا چند روز این کار
تکرار شد؛ومن هر روز یه لقمه بهش میدادم تا با خودش ببره.آخر یه روز ازش
پرسید:((چرا خودت نمی خوری و همش منتظری من برات لقمه بگیرم؟))با
من و من!جواب داد:((آخه هر وقت دست می برم تا برای خودم لقمه بگیرم،قیافه
بچه های گرسنه ی کلاس میاد جلوی چشمم و اشتهام کور میشه.منم لقمه های شما
رو می برم و می دم به اونا!)).
شهیده مهری رزاق طلب
تولد:1341
شهادت:1362
[ سه شنبه 92/5/8 ] [ 9:56 عصر ] [ فاطمه راد ]
بهش میگفتن:((آخه تو که پسر نیستی،چه جوری می خوای
بجنگی!؟))می گفت:دفاع از وطن که زن و مرد و پیر و جوون نداره.
هرکس باید هر کاری از دستش بر میاد بکنه.
با اینکه سنش خیلی کم بود اصلا از جنگ و جبهه نمی ترسید.به کسایی
هم که می ترسیدن می گفت:((وقتی دشمن اومده تو شهرتون،چرا
نشستید و هیچ کاری نمی کنید!؟همه باید مبارزه کنن)).
شهیده سهام خیام
تولد:1347
شهادت:1359
[ سه شنبه 92/5/8 ] [ 9:28 عصر ] [ فاطمه راد ]
::