پاهای پدر را بغل کرده بود زار زار گریه میکرد که:<<نباید بری!>>
پرسید:این چرا این طوری میکنه؟
دفعه های پیش که اروم بود!
اشک توی چشمای مادر حلقه زد و گفت:
<<معصومه،دختر همسایه بهش گفته بابام رفته جَبهه شهید شده...>>َ
[ سه شنبه 92/4/18 ] [ 11:19 عصر ] [ فاطمه راد ]
قطعنامه که امضا شد،با یک قیافه ناراحتی بر گشت خونه.خودش رو انداخت تو بغلم
و زد زیر گریه.گفت:
<<دیدی جنگ تموم شد؟>>
گفتم:<<ولی اعلام کردند دوباره جنگ شده...>>
خودش رو عقب کشید و با خوشحالی پرسید:<<کدوم منطقه؟!>>
به سینه ام اشاره کردم و گفتم:
اینجا...بین عقل نفس!
[ سه شنبه 92/4/18 ] [ 11:11 عصر ] [ فاطمه راد ]
خدا خالق عشقه!
محمد گل عشقه؛
علی مظهر عشقه؛
زهرا وجود عشقه؛
حسن نماد عشقه؛
حسین سالار عشقه؛
عباس ساقی عشقه؛
زینب شاهد عشقه؛
سجاد راوی عشقه؛
باقر عالم عشقه؛
صادق احیای عشقه؛
کاظم صابر عشقه؛
رضا ضامن عشقه؛
تقی جمال عشقه؛
نقی پاکی عشقه؛
حسن بقای عشقه؛
اینم دعای عشقه:
اللهم عجل لولیک الفرج
[ جمعه 92/4/7 ] [ 9:35 عصر ] [ فاطمه راد ]
::