سفارش تبلیغ
صبا ویژن


سپاهیان کفر از بدن نیمه جان امام می ترسیدند

آنان برای اینکه بفهمن امام هنوز جان 

دارد یا نه!

دستور حمله به خیمه ها را دادند

امام بر روی ناموسش حساس بود

بلند شد و گفت ای بی ناموسان

منکه هنوز زنده ام پس چرا و چطور جرأت

تجاوز به حریم ناموسان من را دارید؟؟

و سپاهیان با این کار 

متوجه حال امام می شدند

گریه‌آورگریه‌آورگریه‌آور

پس ای دختران و پسران ایرانی

ای کسانی که دم از  تپش قلب برای امام 

 حسین می زنیم 

کسانی که ساعت ها به گریه برای او می نشینیم

بیایید لااقل این ماه را حسینی باشیم

بیایید با رعایت حجاب

با رعایت شئونات اسلامی 

یا رفتار و کردار حسینی

حداقل همین ماه را زندگی کنیم

شاید این آخرین عاشورایی باشد که ما هستیم 

بیایید حسینی باشیم



[ چهارشنبه 92/8/15 ] [ 7:18 عصر ] [ فاطمه راد ]

نظر

 بوی عطر سیب همه جارا پر کرده بود  

وقتی حسین در میان قتلگاه غریبانه افتاده بود 

حسین از کسانی زخم خورده بود که  

به او گفته بودند بیا ما تورا می خواهیم 

همان کسانی که نامه می فرستادند برایش

و او را می طلبیدند ولی

 زمانی که آمد شمشیر بدست به استقبالش رفتند

اما حسین مظلوم بود

سپاهش کم بود و حتی به همان سپاه کم هم اختیار انتخاب داد

تا هرکه می خواهد بماند و هرکه نمی خواهد برود

72 یار واقعی برایش باقی ماندند

کم بود اما نترسید

گفت خدا به جای همه ی کسانی که رفتند هست

گفت به خدا توکل می کنم 

.....

زمین گریه می کرد از اینکه حسین

را اینطور روی خودش نگه داشته

زمین خجالت می کشید به جای بنده های نافرمان

که حسین را اینگونه کرده اند

زمین انگار عطر سیب به خودش زده بود 

عطر سیبی که همیشه جاودان ماند 

عطر سیبی که دیگر مانندش پیدا نشد

 



[ چهارشنبه 92/8/15 ] [ 5:51 عصر ] [ فاطمه راد ]

نظر


شب های زیبای تهران بزرگ, پایتخت ایران

چند شب پیشا که رفته بودم کوه،همه جا تاریک بود و

تجسم شهر مانند رقص نور بود

وقتی از اون بالا به تهران نگاه می کردم می دیدم

چقدر همه چی کوچیکه داشتم فکر می کردم که ما ازین بالا،توی این شهر؛

چقدر کوچیک هستیم ما آدما از اون بالا حتی نقطه هم نیستیم یعنی اصلا پیدا نیستیم

با خودم گفتم:ما انسان ها از این بالا چه اهمیتی داریم وقتی اصلا پیدا نیستیم

اما بازم با همه ی اینا خدا به فکر تک تک ما هست و برای تک تکمون وقت میذارههمونجا رفتم تو این فکر که الان تو این شهر بزرگ اما کوچک

یه بچه داره به دنیا میاد،یه خونه آتیش گرفته،یه خانواده دور هم جمع شدن،

یکی تصادف می کنه،یکی زیر عمل جراحییه،یکی با دوستاش رفته سینما،یکی داره عروسی میکنه و بهترین شب زندگیشو میگذرونه،یکی داره مواد میکشه،یکی سرما خورده و داره میره دکتر،کسانی هم مثل من دارن فکر میکنن حالا به هرچی.....

توی همین فکرا بودم که به این نتیجه رسیدم که این دنیا همش یه بازییه البته شاید الان بخندین و بگین

قبلا به این نتیجه رسدن اما من میگم خوب و درست اوینه که فرد خودش به نتیجه برسه

تا ایمان بیشتری به موضوع داشته باشه.....

خب داشتم می گفتم:

به این نتیجه رسیدم که این دنیا همش یه بازییه

و ما عروسک هایی هستیم که داریم در نقش های مختلف این بازی بازی می کنیم

و تمام وقت کسانی هستند که از بازی ما حتی با جزییات فیلم می گیرند

و تمام وقت کسی هست که

با قلمی از جنس نور در دست و کاغذی از جنس آب سرنوشت می نویسد

با خودم میگفتم وقتی بچه بودیم با بچه های دیگه خرید و فروش بازی می کردیم  

بازیی که یکی شغل رستوران داشت،یکی نقش بانک،یکی پلیس،یکی شهردار،یکی...

......

هممون این بازی رو خیلی دوست داشتیم و هنوزم که هنوزهداریم این بازی رو ادامه میدیم

و انقدر رفتیم تو بحرش که دیگه یادمون رفته بابا!!!!!!!

این یه بازییه!!!!!!!!

و این بازی یه روزی تموم میشه.. و هممون باید یرگردیم به جایی که بهش تعلق داریم یعنی"

خاک

اما حالا اون بچه ی 7 ساله تبدیل شده به یه انسان....ساله

اما هنوزم داره به بازی ادامه میده و همین جور توی عالم خودش جلو میره و یادش رفته که بابا تو دیگه بچه نیستی

و باید با قواعد جدید و با قاعده تر بازی کنی!

باید یه جوری بازی کنی که بعد توی دادگاه عدل تورو متهم نکنن به 

بازی اشتباه.

حالا دوستای خوبم برای اینکه اثبات کنم که ما هممون از بچگی تا حالا بازی کردیم

تا حالا دقت کردین:

دخترا وقتی بچه اند عروسک بازی می کنند... و وقتی بزرگ میشن بچه داری میکنند؟؟؟

پسرا وقتی بچه اند ماشین بازی میکنند،دزد و پلیس-تفنگ بازی و..... بازی میکنند و وقتی بزرگ میشن

سوار ماشین میشن و یا شغلشون پلیس بودنه؟؟؟

پس بازی خرید و فروش؛

بازییه که همه ی ما بدون استثناء اونو بازی میکنیم حالا چه تو بچگی چه تو بزرگی.

اما آخرین حرف من برای خودم و دوستان گلم و دوستانی از جنس من اینه که:

از اون بالا همه چی همش یثه بازییه یه بازی پس بیاین تا فقط برای یک بار به خودمون قول بدیم

که خوب بازی کنیم.

خوشا به حال کسانی که بازییشان بر قلب روزگار حک شد.



[ چهارشنبه 92/5/30 ] [ 4:15 عصر ] [ فاطمه راد ]

نظر

ای کاش بعضی وقتا که تلفن زنگ میخورد و ما تلفن رو برمیداشتیم فرشته ای بود از طرف خدا و میگفت: بخشیده شدی!!!

                                                        



[ شنبه 92/2/28 ] [ 11:21 عصر ] [ فاطمه راد ]

نظر

اگه بعضی وقتا به خدا زنگ میزنی و اشغاله نگران نباش چون اپراتور یکیه و کلی بنده پشت خط میتونی بعدا زنگ بزنی ولی اگه تلفن رو برمیداری و شماره ی خدا رو میگیری و میگه تلفن شما به علت عدم پرداخت بدهی قطع می باشد باید حسابتو صاف کنی تا بتونی زنگ بزنی ولی مبادا یه وقت حسابتو صاف نکنیا چون اون وقت از دو طرف قطع می شه و دیگه خدا هم نمی تونه به تو زنگ بزنه!!!!!

                                                    



[ شنبه 92/2/28 ] [ 11:7 عصر ] [ فاطمه راد ]

نظر

هرگاه شب می شود به اسمان نگاه می کنم ستاره ها، ماه را می بینم اما تورا نمیبینم غافل از اینکه تو همین پایین در قلب منی اما من ان بالا به دنبال تو می گردم.

                                        



[ جمعه 92/2/27 ] [ 4:1 عصر ] [ فاطمه راد ]

نظر

<< مطالب جدیدتر ::

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه

کد ِکج شدَنِ تَصآویر

هدایت به بالا

کد هدایت به بالا

سفارش تبلیغ
صبا ویژن