سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پاهای پدر را بغل کرده بود زار زار گریه میکرد که:<<نباید بری!>>

پرسید:این چرا این طوری میکنه؟

دفعه های پیش که اروم بود!

اشک توی چشمای مادر حلقه زد و گفت:

<<معصومه،دختر همسایه بهش گفته بابام رفته جَبهه شهید شده...>>َ



[ سه شنبه 92/4/18 ] [ 11:19 عصر ] [ فاطمه راد ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه

کد ِکج شدَنِ تَصآویر

هدایت به بالا

کد هدایت به بالا

سفارش تبلیغ
صبا ویژن